گاهی با خودم...
و گاهی بیشتر با شیطان...
خدا هم که...
خدایا
هی میخواهم
بیایم سمتت...
ولی هی گناه میزند
زیر همه ی میخواستم هایم...
درست است
که وام های خدا
بدون سود است
ولی باید پس بدهیم نه؟
پ.ن: امان از قول های بی عمل...
مدتی است
شیطان
دور و برم نمی پلکد
گمانم
استادی
شده ام
در گمراهی
برای خودم...
یک روز هیئت
یک روز گناه
یک روز نماز
یک روز گناه
یک روز اشک
یک روز گناه
یک روز دعا
یک روز گناه...
و خدایی که مرا می بیند ...
شیاطین
وجودم
که تمام نمی شوند
مثل این
چاله چوله های
شهرمان مدام
تکثیر می شوند