حاشیه

"مینویسم برای شهدای گمنام..."

۵۵ مطلب با موضوع «دفاع مقدس :: شهدا» ثبت شده است

هر کس...

خدایا

می دانم

شهادت را

به هرکس نمیدهی،

خب من هم هرکس نیستم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حاشیه نویس

مدیون شهدا

گفت شهدا بیخود

خود را به کشتن دادند

گفتم نفسی هم

که می کشی،مدیون آن هایی..

شادی روحشان صلوات...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حاشیه نویس

زندگی زیباست

به بهانه مطالعه کتاب"زندگی زیباست":

بسیار خواستند

شهید آوینی را

ترور شخصیت کنند،

ولی مهم آخرش بود

که حضرت آغا گفت:

"به خانواده شهید از طرف من

تسلیت بگویید، هر چند من خودم

در این قضیه داغدارم"


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حاشیه نویس

شهید تقوی

گمان نکن

که در شهادت

بسته شده است

کمی تقوا می خواهد

تا شوی شهید تقوی..

پ.ن:شهادتش مبارک...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حاشیه نویس

با کتاب شهید شو!

اینکه میگوییم

شهدا شرمنده ایم

چیزی درست نمی شود...

باید راهشان را ادامه داد

ادامه دادن راهشان هم

با شناختشان میسر می شود،

از ابزار های شناخت هم

مطالعست و از ابزار های

مطالعه، کتاب

پس می توان با کتاب

شهید شد


شهید نوشت: پس بسم الله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حاشیه نویس

تا خمینی شهر

برداشتی از کتاب "تا خمینی شهر":


دیروز تمامش کردم،

اگر می خواهید معنای کار جهادی را

متوجه شوید باید این کتاب را بخوانید.


حاج عبدالله والی که می توان او را شهید حاج عبدالله والی

خطاب کرد، کسی بود که به ندای امام خمینی(ره)

لبیک گفت و رفت و آبادانی و از همه مهمتر

معنای تلاش را برای مردم بشاگرد به ارمغان آورد...


فقط باید خواند تا فهمید...


لینک معرفی و خرید در کتابخانه قرار دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حاشیه نویس

جا ماندیم

شهدا،

وقت کردید

دست

ما را

هم بگیرید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حاشیه نویس

مگر پدرم پاسدار نیست؟!

هنگامی که فرصتى دست داد تا همراه با پدرم به مناطق جنگى بروم، کودکى بیش نبودم. از اهواز و چندین شهر دیگر گذشتیم و به شهر کرمانشاه که قرارگاه رمضان در آن جا مستقر بود ، وارد شدیم.

آن وقت‏ها هرگز نمی ‏دانستم که پدرم چه کاره است و او را یک راننده ، بسیجى و یا پاسدار عادى می ‏پنداشتم. به قرارگاه رمضان که وارد شدیم ، برخوردها به گونه‌‏اى فوق تصور من بود. آنان ارزش و احترام زیادى براى پدرم قائل بودند و این برخورد ممتاز ، برایم سؤال برانگیز شد.

بچه‌‏هاى رزمنده پاسخ دادند: «پدر شما فرمانده تیپ (لشکر) است.»

گفتم: «پدر من که پاسدار است.»

گفتند: «خب فرمانده لشکر فرق می ‏کند.»

آن جا بود که به فروتنی او پى بردم. او بود که در میان بسیجیان ، اصلاً از خود – به عنوان فرمانده – نام نمی ‏برد و هیچ گاه در این باره لب به سخن نگشود.

شهید اسماعیل دقایقی

پ.ن:هفته بسیج مبارک...

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حاشیه نویس

آقا مصطفی

    

                               

                                    

   آقا مصطفی، ما را نگاه کن

   همین یک لحظه هم که

   به دوربین نگاه می کنید،

   دلمان برایتان تنگ می شود...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حاشیه نویس

دروغ گویان را احترام نکنید...

گفت مگر شما قرآن نخوانده اید که فرموده است:

-" لا تکرموا امواتکم" مردگانتان را احترام نکنید؟!

رنگ چهره نواب تغییر کرد و با تحکم گفت:

-چنین جمله ای در قرآن نیست. آقا!

 کسروی که خیلی جا خورده بود، با شتاب گفت:                                                       

-ببخشید جسارت شد، شوخی کردم.   


پ.ن: برگرفته از کتاب: نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی                                      
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حاشیه نویس