شب تولد زهرا کوچولو بود...
پدر و مادرش اون شب هم طبق معمول
گوشی به دست و مشغول خوندن پیام های واتس آپ و... بودن.
موقع باز کردن کادو ها که رسید، زهرا کوچولو با اون صدای دخترونه
و دوست داشتنیش گفت:
مامان....بابا، من این کادو ها رو نمی خوام،
فقط می خوام من رو هم به اندازه این چیزایی که
تو دستتونه دوست داشته باشین، همین...