در رشته شهادت بود...
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی:
هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد،
بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن
و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟
هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
پ.ن: خدایا نیاز به خلوت کردن دارم،
جلویم را بگیر
هنگامی که صدای اذان را میشنید
با آن شلوغی خط و کارهای مهم میگفت:
میخواهم بروم موقعیت الله...
شهید خرازی
شیخ فضل الله نوری را
اعدام کردند، حکومتشان
سقوط کرد...
اعدام شیخ نمر هم همان کار
را میکند.
گیر کرده بود، انگار همه درها روش
بسته شده بود، به هرکی تونسته بود
رو زده بود، دیگه نا امید شده بود
که مشکلش حل بشه...
ناراحت،شب وقتی رفت خونه، زهرا کوچولو
منتظر باباش بیدار مونده بود تا قرآنی که امروز
تو مدرسه یاد گرفته بود رو برا
باباش بخونه...
باباش هم هرچند حوصله نداشت
ولی گفت بخون...
بسم الله الرحمن الرحیم
دیدم بوی سوز می آید
دقت که کردم دیدم بوی سوز
لاف هایی ست که جلوی خدا میزنم...
پ.ن: خدایا لاف هایمان را جدی نگیر!!!