گفتند حسین خرازی را آورده اند بیمارستان. رفتم عیادت. از تخت آمد پایین، بغلم کرد. گفت دستت چی شده؟ دستم شکسته بود، گچ گرفته بودمش. گفتم هیچی حاج آقا! یه ترکش کوچیک خورده شکسته. خندید، گفت: چه خوب! دست من یه ترکش بزرگ خورده، قطع شده!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
sheikhsedough@ کانال تلگرام مجموعه مسجد شیخ صدوق بهبهان(ره)
"""می نویسم برای شهدای گمنام"""
آخر آخرش حضرت عزرائیل می آید و جانم را میگیرد،مردم برایم گریه می کنند و غسلم میدهند، میگذارنم در قبر و فاتحه ای برایم می خوانند و می روند... جناب نکیر و منکر می آیند، سوال می پرسند و می روند بعد میروم برزخ، کمی آنجایم و بعدقیامت، بهشت یا جهنم! آنجاست که زندگیم آغاز می شود... آنجا می شود اول اولش... ________________________
::برداشتنِ بدونِ ذکرِ منبعِ مطالبِ اینجا با دعا برای بنده حلال می شود::