امروز در راه سفر "داستان سیستان" را خواندم، خود امیرخوانی هم در کتاب میگوید: بیشتر شده است داستان تیم حفاظت آقا! ولی با همان تیم حفاظت هم خواننده عاشق میشود...آقا را میگویم!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
sheikhsedough@ کانال تلگرام مجموعه مسجد شیخ صدوق بهبهان(ره)
"""می نویسم برای شهدای گمنام"""
آخر آخرش حضرت عزرائیل می آید و جانم را میگیرد،مردم برایم گریه می کنند و غسلم میدهند، میگذارنم در قبر و فاتحه ای برایم می خوانند و می روند... جناب نکیر و منکر می آیند، سوال می پرسند و می روند بعد میروم برزخ، کمی آنجایم و بعدقیامت، بهشت یا جهنم! آنجاست که زندگیم آغاز می شود... آنجا می شود اول اولش... ________________________
::برداشتنِ بدونِ ذکرِ منبعِ مطالبِ اینجا با دعا برای بنده حلال می شود::