خدایا
می دانم
شهادت را
به هرکس نمیدهی،
خب من هم هرکس نیستم!
گفت شهدا بیخود
خود را به کشتن دادند
گفتم نفسی هم
که می کشی،مدیون آن هایی..
شادی روحشان صلوات...
به بهانه مطالعه کتاب"زندگی زیباست":
بسیار خواستند
شهید آوینی را
ترور شخصیت کنند،
ولی مهم آخرش بود
که حضرت آغا گفت:
"به خانواده شهید از طرف من
تسلیت بگویید، هر چند من خودم
در این قضیه داغدارم"
گمان نکن
که در شهادت
بسته شده است
کمی تقوا می خواهد
تا شوی شهید تقوی..
پ.ن:شهادتش مبارک...
اینکه میگوییم
شهدا شرمنده ایم
چیزی درست نمی شود...
باید راهشان را ادامه داد
ادامه دادن راهشان هم
با شناختشان میسر می شود،
از ابزار های شناخت هم
مطالعست و از ابزار های
مطالعه، کتاب
پس می توان با کتاب
شهید شد
شهید نوشت: پس بسم الله...
برداشتی از کتاب "تا خمینی شهر":
دیروز تمامش کردم،
اگر می خواهید معنای کار جهادی را
متوجه شوید باید این کتاب را بخوانید.
حاج عبدالله والی که می توان او را شهید حاج عبدالله والی
خطاب کرد، کسی بود که به ندای امام خمینی(ره)
لبیک گفت و رفت و آبادانی و از همه مهمتر
معنای تلاش را برای مردم بشاگرد به ارمغان آورد...
فقط باید خواند تا فهمید...
لینک معرفی و خرید در کتابخانه قرار دارد...
هنگامی که فرصتى دست داد تا همراه با پدرم به مناطق جنگى بروم، کودکى بیش نبودم. از اهواز و چندین شهر دیگر گذشتیم و به شهر کرمانشاه که قرارگاه رمضان در آن جا مستقر بود ، وارد شدیم.
آن وقتها هرگز نمی دانستم که پدرم چه کاره است و او را یک راننده ، بسیجى و یا پاسدار عادى می پنداشتم. به قرارگاه رمضان که وارد شدیم ، برخوردها به گونهاى فوق تصور من بود. آنان ارزش و احترام زیادى براى پدرم قائل بودند و این برخورد ممتاز ، برایم سؤال برانگیز شد.
بچههاى رزمنده پاسخ دادند: «پدر شما فرمانده تیپ (لشکر) است.»
گفتم: «پدر من که پاسدار است.»
گفتند: «خب فرمانده لشکر فرق می کند.»
آن جا بود که به فروتنی او پى بردم. او بود که در میان بسیجیان ، اصلاً از خود – به عنوان فرمانده – نام نمی برد و هیچ گاه در این باره لب به سخن نگشود.
شهید اسماعیل دقایقی
پ.ن:هفته بسیج مبارک...
آقا مصطفی، ما را نگاه کن
همین یک لحظه هم که
به دوربین نگاه می کنید،
دلمان برایتان تنگ می شود...